امیرالمؤمنین

امیرالمؤمنین علیه‌السلام ابن‌ملجم را عفو و شفاعت می‌کند!

امام که مظهر عطوفت الهی است ابن‌ملجم را در قیامت عفو خواهد کرد و مورد شفاعت قرار می‌دهد.

به این نوشته امتیاز دهید

بیان شبهه:

این موضوع توسط برخی از صوفیه همچون جلال‌الدین مولوی مطرح شده است. او می‌گوید که ابن‌ملجم وقتی از مولا شنید که وی قاتلش خواهد بود، از امام خواست که او را بکشد تا مرتکب چنین کاری نگردد. اما ببینیم جواب حضرت علی را از زبان مولوی:

باز آمد کای علی زودم بکش * تا نبینم آن دم و وقت ترش

من حلالت می‌کنم خونم بریز * تا نبیند چشم من آن رستخیز

گفتم ار هر ذره‌ای خونی شود * خنجر اندر کف به قصد تو رود

یک سر مو از تو نتواند برید * چون قلم بر تو چنان خطی کشید

لیک بی غم شو شفیع تو منم * خواجه روحم نه مملوک تنم

پیش من این تن ندارد قیمتی * بی تن خویشم فتی ابن الفتی

خنجر و شمشیر شد ریحان من * مرگ من شد بزم و نرگسدان من

آنکه او تن را بدین سان پی کند * حرص میری و خلافت کی کند

زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم * تا امیران را نماید راه و حکم

تا امیری را دهد جانی دگر * تا دهد نخل خلافت را ثمر[1]

پاسخ شبهه:

اولاً: باید پرسید جناب مولوی بر اساس چه شاهد روایی یا تاریخی می‌گوید امیرالمؤمنین علیه‌السلام قول شفاعت و بخشش به قاتل خود داده است؟! آیا می‌شود فقط بر اساس توهم مولوی چنین اعتقادی را قبول کرد؟!

ثانیاً: خداوند که ارحم‌الراحمین است، سبب عفو و بخشش گناهکاران را توبه ایشان و پشیمانی از گناه می‌داند:

(وَأَنِيبُوا إِلَى رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ)(زمر/54)

و پيش از آنكه شما را عذاب در رسد و ديگر يارى نشويد به سوى پروردگارتان بازگرديد و تسليم او شويد.

و درباره عقاب و عذاب قتل نفس نیز چنین فرموده است:

(وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا)(نساء/93)

و هر كس عمدا مؤمنى را بكشد كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود و خدا بر او خشم مى‏‌گيرد و لعنتش مى‏‌كند و عذابى بزرگ برايش آماده ساخته است.

آیا سندی ولو ضعیف سراغ دارید که در آن نشانه‌ای از پشیمانی ابن‌ملجم به عنوان قاتل باشد؟ در حالیکه گفتگوی دختر امیرالمؤمنین علیه‌السلام با قاتلش بعد از ضربت خوردن، نشان‌دهنده خشنودی او از انجام آن عمل و عزم قاتل بر کار انجام شده را دارد:

  • «قال أبو مخنف فحدّثني أبي عن عبداللّه بن محمد الأزدي قال: ادخل ابن‌ملجم لعنه اللّه على عليّ …‏ فقال ابن‌ملجم (لعنه اللّه) و اللّه لقد ابتعته بألف و سممته بألف فإن خانني فأبعده اللّه. قال و نادته أم كلثوم: يا عدواللّه قتلت أميرالمؤمنين. قال: إنما قتلت أباك. قالت يا عدواللّه. إني لأرجو أن ألا يكون عليه بأس. قال لها: فأراك إنما تبكين عليا. إذا و اللّه لقد ضربته ضربة لو قسمت بين أهل الأرض لأهلكتهم.»[2]
    «ابومخنف مي‌گويد: وقتى ابن ملجم را به حضور حضرت على (علیه‌السلام) آوردند… ابن ملجم در پاسخ اين سخن گفت: به خدا من اين شمشير را به هزار درهم خريده‏‌ام و هزار درهم نيز پرداخته‌‏ام تا به زهر آبش داده‌اند. اگر اين شمشير به من خيانت كند كه مستحق لعنت است. حضرت ام كلثوم (علیهاالسلام) دختر حضرت اميرالمؤمنين (علیه‌السلام) با ناله فرمود: اى دشمن خدا اميرالمؤمنين را كشتى؟ ابن ملجم (لعنه الله علیه) جواب داد: من پدر ترا كشته‌ام. حضرت ام كلثوم (علیهاالسلام) فرمود: اميدوارم پدرم از اين آسيب بهبود يابد. عبدالرحمن بن ملجم ملعون با لحن نوميد كننده‌‏اى گفت: پس اين گريه ‏ها برای چيست؟ به خدا اگر اين ضربه را بر تمام مردم زمين تقسيم مي‌كردند، همه جان مي‌سپردند.
  • … إذ نادته أم كلثوم بنت علي وَهِيَ تبكي: أي عدو اللَّه، لا بأس عَلَى أبي، وَاللَّهِ مخزيك! قَالَ: فعلى من تبكين؟ وَاللَّهِ لقد اشتريته بألف، و سممته بألف، ولو كَانَتْ هَذِهِ الضربة عَلَى جميع أهل المصر مَابقي مِنْهُمْ أحد.[3]

و همچنین جسارت دیگری که از ابن ملجم نقل شده که قصد داشته نسبت به امام حسن مجتبی علیه‌السلام انجام دهد، نشانگر اوج دشمنی او با خاندان عصمت و طهارت است:

  • أخبرنی عَبْدُالصَّمَدِ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ أَبِي‌الْفَرَجِ الْجَوْزِيِّ قَالَ قَرَأْتُ بِخَطِّ أَبِي الْوَفَاءِ بْنِ عَقِيلٍ قَالَ لَمَّا جِي‏ءَ بِابْنِ مُلْجَمٍ إِلَى الْحَسَنِ قَالَ لَهُ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُسَارَّكَ بِكَلِمَةٍ فَأَبَى الْحَسَنُ (علیه‌السلام) وَ قَالَ إِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَعَضَّ أُذُنِي فَقَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ وَ اللَّهِ لَوْ أَمْكَنَنِي مِنْهَا لَأَخَذْتُهَا مِنْ صُمَاخِهِ‏.»[4]
    عبدالصّمد بن احمد از ابى‌الفرج بن الجوزى مرا خبر داد كه گفت كه خواندم نوشته ‏اى به خطّ ابى‌الوفاء بن عقيل كه چون ابن‌ملجم (عليه‌اللّعنة) را به نزد حضرت امام حسن (علیه‌السلام) آوردند، به آن حضرت گفت كه مى‌خواهم يك كلمه با شما آهسته بگويم. آن حضرت (علیه‌السلام) اباء نموده و فرمودند: غرضش آن است كه گوش مرا به دندان بگيرد. پس آن ملعون گفت: واللَّه كه اگر مى‌گذاشت گوشش را از سرش جدا مى‏‌كردم.

ثالثاً: همچنین شبهه کننده با پیش کشیدن رأفت و مهربانی بیکران الهی و همچنین حجت های الهی، همچون امیرالمؤمنین علیه‌السلام، قصد دارد اینگونه القا نماید که بزرگی و رأفت آنان هرگز اجازه عذاب شدن کسی را در قیامت نمی‌دهد، در حالیکه رأفت اهل البیت علیهم‌السلام و قدرت شفاعت آنان در جای خود قبول، اما باید از شبهه کننده سوال نمود آیا اصلاً  قرار است تمام انسان‌ها شفاعت شامل حالشان شود؟ مگر تمام گنهکاران قابلیت شفاعت شدند را دارند؟ مگر تمام انسان‌های گنهکار از اعمال و کردار خود توبه نموده و نادم و پشیمان هستند؟اصلاً مگر تمام انسان‌های گنهکار با توجه به اعمالی که انجام داده‌اند صلاحیت ورود به بهشت را دارند که بخواهند مورد شفاعت واقع شوند؟ گاهی اوقات فرد عملی را انجام می‌دهد که به واسطه آن کار امکان شفاعت را از بین می‌برد،مثلاً کسی پلکش آسیب جزئی ببیند، وقتی او را به بیمارستان ببرند پزشک می‌بیند که اصل چشم آسیب ندیده و او را مداوا می‌کند، اما گاهی مدل آسیب چشم طوری است که باید چشم تخلیه گردد، حالا پیش بهترین جراح چشم پزشک هم برود، می‌گویند مثلا عدسی چشم او ترکیده و دیگر قابل بازگشت نیست و باید چشم او تخلیه بشود، یعنی دیگر قابل بازگشت نیست. چون این چشم امکاش را ندارد که درمان شود، نه اینکه جراح نمی‌خواهد یا نمی‌تواند. یعنی فرد چنان بلایی بر سر چشم خود آورده که دیگر قابل مداوا و بازگشت نیست.

در واقع بعضی از اعمال انسان ها مثل کشتن خلیفه و حجت خدا و … هم از این دسته است، یعنی طوری رفتار و زندگی کرده‌اند که امکان شفاعت را از خودشان صلب کرده‌اند، نه اینکه اهل‌البیت علیهم‌السلام توانایی شفاعت ندارند یا نمی‌خواهند آن کار را انجام دهند.

رابعاً: مولوی معتقد است که در تقدیر ابن‌ملجم بوده است که او قاتل امیرالمؤمنین علیه‌السلام است، پس گناهی ندارد و یک مو از سر وی نمی‌توان کم کرد و نمی‌توان حتی او را به‌خاطر این‌ کار ملامت کرد. پس طبق عقیده مولوی قاتلین ائمه‌اطهار علیهم‌السلام را نمی‌توان آن‌ها را ملامت کرد، چون طبق عقیده مولوی آن‌ها هم آلت‌حق هستند. در این صورت نباید در جامعه اسلامی نه اینکه قاتلی را سرزنش و قصاص نمود، بلکه هیچ گونه خطایی جای سرزنش و تنبیه ندارد، چون همه آن‌ها آلت‌حق هستند! در حالیکه هیچ نشانی از هم عقیده بودن امیرالمومنین علیه‌السلام و سایر اهل‌البیت علیهم‌السلام در این موضوع با مولوی دیده نمی‌شود، و این اعتقاد شبهه‌گر در نزد ما جایگاهی ندارد.[5]

خامساً: روایات ثبت شده در کتب هم‌کیشان مولوی، بیانگر ملعون و شقی‌بودن ابن ملجم است که خلاف توهم مولوی است:

  • أن النبي(صلی الله علیه وآله وسلم) قال لعلي: ألا أخبرك بأشد الناس عذابا يوم القيامة؟ قال: أخبرني يا رسول الله. قال: فإن أشد الناس عذابا يوم القيامة: عاقر ناقة ثمود، وخاضب لحيتك بدم رأسك![6]
  • قال علی (علیه‌السلام): «اخبرنی الصادق المصدّق انّی لا اموت حتی اضرب علی هذه، واشار الی مقدّم راسه الایسر فتخضب هذه منها بدم، واخذ بلحیته وقال لی: یقتلک اشقی هذه الامّة کما عقر ناقة اللّه اشقی بنی فلان من ثمود.[7]
  • قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی‌الله علیه‌وآله‌وسلم) لِعَلِيٍّ: «مَنْ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ، قَالَ: عَاقِرُ النَّاقَةِ، قَالَ: فَمَنْ أَشْقَى الْآخِرِينَ؟ قَالَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: قَاتِلُكَ».[8]
  • أَنَّ النَّبِيَّ(صلی‌الله علیه وآله وسلم) قَالَ لِعَلِيٍّ: «يَا عَلِيُّ، مَنْ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ؟» ، قَالَ: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «أَشْقَى الْأَوَّلِينَ عَاقِرُ النَّاقَةِ، وَأَشَقَى الْآخَرِينَ الَّذِي يَطْعَنُكَ يَا عَلِيُّ».[9]
  • قَالَ عَلِيٌّ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّه(صلی‌الله علیه وآله وسلم): مَنْ أَشْقَى الأَوَّلِينَ؟ قُلْتُ: عَاقِرُ النَّاقَةِ. قَالَ: صَدَقْتَ. قَالَ: فَمَنْ أَشْقَى الآخِرِينَ؟ قُلْتُ: لا عِلْمَ لِي يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: الَّذِي يَضْرِبُكَ عَلَى هَذَا.[10]
  • إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی‌الله علیه وآله وسلم) ، حَدَّثني أَنَّ قَاتِلِي شَبَهُ الْيَهُودِ هُوَ يَهُودِيٌّ فَامْضِهِ.[11]

سادساً: شیعه سندی دارد که امیرالمؤمنین علیه‌السلام خواهان دادخواهی خداوند از قاتل خویش هستند:

  • نقل شده آخرین سخنی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به امام حسن علیه‌السلام فرمود این بود: يا بني إذا مت فألحقوا بي ابن ملجم لعنه الله أخاصمه عند رب العالمين.
  • ای فرزندم اگر از دنیا رفتم، ابن ملجم لعنه‌الله را به من ملحق کنید تا در نزد پروردگار جهانیان با او مخاصمه (دادخواهی) کنم.[12]

—————————

[1] – مثنوی معنوی، مولوی، دفتر اول، بخش170.

[2] – مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص49.

کفایة الطالب، گنجی شافعی، ناشر: دار إحياء تراث أهل البيت عليهم السلام، ص465.

شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ناشر: مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي، ج6، ص118.

فصول المهمه، مالکی، ناشر: دارالحدیث، ج1، ص619.

الارشاد، شیخ مفید، ناشر: كنگره شيخ مفيد، ج1، ص21.

کشف الغمه، اربلی، ناشر: الرضي‌، ج1، ص418.

روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ناشر: انتشارات رضى‌، ج1، ص134.

[3] – تاریخ طبری، طبری، ناشر: دارالتراث، بيروت، الطبعة: الثانية – 1387 هـ، عدد الأجزاء: 11، ج5، ص146.

الکامل فی تاریخ ، ابن اثیر، تحقيق: عمر عبدالسلام تدمري، ناشر: دارالكتاب العربي، بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ / 1997م، عدد الأجزاء: 10، ج2، ص740.

تاریخ ابن‌خلدون، ابن خلدون، محقق: خليل شحادة، ناشر: دارالفكر، بيروت، الطبعة: الثانية، 1408 هـ – 1988 م، عدد الأجزاء: ج2، ص646.

تذکرة الخواص، ابن جوزی، ج1، س162.

[4] -الاذکیاء، ابن جوزی، ناشر: مكتبة الغزالي، ص25.

الغارات، ثقفی کوفی، ناشر: انجمن آثار ملى‌ تهران، ج2، ص840.

ارشاد القلوب، دیلمی، تحقيق السّيّد هاشم الميلاني، ج2، ص350.

فرحة الغری، سید بن طاووس، تحقيق السيد تحسين آل بيب الموسوي ، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، ص46.

بحارالانوار، علامه مجلسی، ناشر موسسه الوفاء، ج42، ص307.

[5]امیرالمؤمنین علیه‌السلام: إنّ اللّه سُبحانَهُ أمَرَ عِبادَهُ تَخْييرا و نَهاهُمْ تَحْذيرا و كَلّفَ يَسيرا و لَم يُكَلِّفْ عَسيرا و أعطى على القليلِ كثيرا و لَم يُعْصَ مَغْلوبا و لَم يُطَعْ مُكرَها و لَم يُرْسلِ الأنبياءَ لَعِبا.
همانا خداوند سبحان بندگان خود را فرمان داده است، در حالى كه مختارند و آنان را نهى كرده است از روى هشدار. تكليف آسان داده است و نه دشوار و در برابر اندك، پاداشِ بسيار عطا فرموده است. نافرمانى از او به معناى ناتوانى او نيست و كسى را به اطاعت خود مجبور نكرده است، و پيامبران را از سر بازى و سرگرمى نفرستاده است.

نهج البلاغه، سید رضی، حکمت78.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام:الأعْمالُ على ثلاثةِ أحْوالٍ : فَرائضُ و فَضائلُ و مَعاصٍ . فأمّا الفرائضُ ، فبِأمْرِ اللّه ِ و بِرِضى اللّه ِ و بِقَضاءِ اللّه ِ و تَقديرِهِ و مَشيئتِهِ و عِلْمِهِ عزّ و جلّ و أمّا الفَضائلُ، فليسَتْ بأمْرِ اللّه ِ؛ و لكنْ بِرِضى اللّه ِ و بِقَضاءِ اللّه ِ و بمَشيئَةِ اللّه ِ و بِعِلْمِ اللّه ِ عزّ و جلّ و أمّا المَعاصي فليسَتْ بأمرِ اللّه ِ، و لكنْ بِقَضاءِ اللّه ِ و بِقَدَرِ اللّه ِ و بِمشيئَتهِ و عِلْمِهِ ، ثُمّ يُعاقِبُ علَيها.

اعمال بر سه دسته اند :فرايض و فضايل و معاصى .امّا فرايض، با فرمان خداوند عزّ و جلّ و به رضايت و قضا و قدر و مشيّت و علم اويند . فضايل با فرمان خداوند عزّ و جلّ نيستند؛  بلكه به رضايت و قضا و مشيّت و علم او مى باشند. امّا گناهان، با فرمان خدا نيستند؛ بلكه به قضا و قدر و خواست و علم خدا هستند و بر آنها كيفر مى دهد.

الخصال، شیخ صدوق، ناشر: جامعه مدرسين‌ ، ج1،  ص168.

رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم):خَمسَةٌ لا تُطفَأُ نِيرانُهُم و لا تَموتُ أبْدانُهُم···و رجُلٌ أذنَبَ و حَمَلَ ذنبَهُ على اللّه ِ عزّوجلّ.

پنج نفرند كه آتششان خاموش نشود و بدنهايشان از بين نمى‌رود··· و مردى كه گناه كند و آن را به خداوند عزّوجلّ نسبت دهد.

بحارالانوار، علامه مجلسی، موسسه الوفاء، ج5، ص60.

[6] – العقد الفرید، ابن عبدربه، ناشر: دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 هـ، عدد الأجزاء: 8، ج5، ص108.

امتاع الاسماع، مقریزی، محقق: محمد عبدالحميد النميسي، ناشر: دار الكتب العلمية، بيروت، الطبعة: الأولى، 1420 هـ – 1999 م، عدد الأجزاء: 15، ج1، ص75.

[7] – مسند ابی‌یعلی، ابی‌یعلی، محقق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث، دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 – 1984، عدد الأجزاء: 13، ج1، ص430.

معجم الکبیر، طبرانی، محقق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، دار النشر: مكتبة ابن تيمية – القاهرة، الطبعة: الثانية، عدد الأجزاء:25 ، ج2، ص247.

تاریخ کبیر، بخاری، طبعة: دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد ، الدكن، طبع تحت مراقبة: محمد عبدالمعيد خان، عدد الأجزاء: 8، ج8، ص320.

الاحاد و مثانی، ابن‌ابی عاصم، محقق: باسم فيصل أحمد الجوابرة، ناشر: دار الراية ، الرياض، طبعة: الأولى، 1411 – 1991، عدد الأجزاء: 6، ج1، ص146.

سنن کبری، بیهقی، محقق: محمد عبدالقادر عطا، ناشر: دارالكتب العلمية، بيروت، الطبعة: الثالثة، 1424 هـ – 2003 م، ج8، ص103.

مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، ناشر: دارالكتب العلمية، بيروت، طبعة: الأولى، 1411 – 1990، عدد الأجزاء: 4، ج3، ص122.

کنزالعمال، متقی هندی، محقق: بكري حياني – صفوة السقا، ناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الطبعة الخامسة، 1401هـ/1981م، ج13، ص192.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، محقق: عمرو بن غرامة العمروي، ناشر: دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، عام النشر: 1415 هـ – 1995 م، عدد الأجزاء: 80، ج42، ص543.

جامع الاحادیث، سیوطی، طبع على نفقة: د حسن عباس زكى، عدد الأجزاء: 13، ج31، ص220.

رَوَاهُ الطَّبَرَانِيُّ وَأَبُو يَعْلَى، وَفِيهِ رِشْدِينُ بْنُ سَعْدٍ وَقَدْ وُثِّقَ، وَبَقِيَّةُ رِجَالِهِ ثِقَاتٌ.

مجمع الزوائد، هیثمی، محقق: حسام الدين القدسي، ناشر: مكتبة القدسي، قاهرة، عام النشر: 1414 هـ، 1994 م، عدد الأجزاء: 10، ج9، ص136.

[8] – البدایه و النهایه، ابن کثیر، ناشر: دارالفكر، عام النشر: 1407 هـ – 1986 م، عدد الأجزاء: 15، ج7، ص325.

تاریخ دمشق، ابن عساکر، محقق: عمرو بن غرامة العمروي، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، عام النشر: 1415 هـ – 1995 م، عدد الأجزاء: 80 ، ج42، ص546.

مناقب علی بن ابیطالب، ابن مغازلی، محقق: أبو عبدالرحمن تركي بن عبد الله الوادعي، ناشر: دار الآثار،صنعاء، الطبعة: الأولى 1424 هـ – 2003م ، ص265.

تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، دراسة وتحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، الطبعة: الأولى، 1417 هـ، عدد الأجزاء: 24، ج1، ص146.

[9] – طبقات الکبری، ابن سعد، محقق: إحسان عباس، ناشر: دار صادر – بيروت، طبعة: الأولى، 1968 م، عدد الأجزاء: 8، ج3، ص35.

[10] – اسدالغابه، ابن الاثیر، ناشر: دار الفكر، بيروت، عام النشر: 1409هـ – 1989م، ج3، ص614.

نهایة الارب، نووی، ناشر: دارالكتب والوثائق القومية، قاهرة، الطبعة: الأولى، 1423 هـ، عدد الأجزاء: 33، ج20، ص211.

صواعق المحرقه، هیثمی، محقق: عبدالرحمن بن عبدالله التركي – كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة – لبنان، طبعة: الأولى، 1417هـ – 1997م، عدد الأجزاء: 2، ج2، ص362.

تفسیر سمعانی، سمعانی، محقق: ياسر بن إبراهيم وغنيم بن عباس بن غنيم، ناشر: دار الوطن، الرياض السعودية، الطبعة: الأولى، 1418هـ- 1997م، ج6، ص234.

الاستیعاب، ابن‌عبدالبر، محقق: علي محمد البجاوي، ناشر: دارالجيل، بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 هـ – 1992 م، عدد الأجزاء: 4، ج3، ص1125.

معجم الکبیر، طبرانی، محقق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، دارالنشر: مكتبة ابن تيمية، القاهرة، طبعة الثانية، عدد الأجزاء:25 ، ج8، ص38.

[11] – الکامل، ابن عدی، تحقيق: عادل أحمد عبدالموجود و علي‌محمد معوض، شارك في تحقيقه: عبدالفتاح أبو سنة، ناشر: دارالكتب العلمية، بيروت، طبعة: الأولى، 1418هـ1997م، ج4، ص547.

[12] – بحارالانوار، علامه مجلسی، موسسه الوفاء، ج42، ص254.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً اطلاعات زیر را وارد کنید.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
سوال خود را بپرسید