علی(علیه السلام) مبنای انتخاب خلیفه را رای مردم می داند!
حضرت علی(علیه السلام) مبنای انتخاب خلیفه بر اساس رای مهاجر و انصار را قبول داشت (نامه 6 نهج البلاغه) و خود را پیرو مهاجر و انصار و یکی از آنان می پنداشت.
بیان شبهه:
حضرت امیر(علیه السلام) به معاویه مینویسد:
- اِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا اَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ اَنْ یَخْتَارَ وَ لِلْغَائِبِ اَنْ یَرُدَّ وَاِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَالْاَنْصَارِ فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ اِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَاِنْ خَرَجَ عَنْ اَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ اَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ اِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ فَاِنْ اَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَلاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّی.[1]
همانا کسانی با من، بیعت کردهاند که با ابوبکر و عمر و عثمان، با همان شرایط بیعت نمودند، پس آنکه در بیعت حضور داشت نمیتواند خلیفهای دیگر برگزیند، و آنکه غایب است نمیتواند بیعت مردم را نپذیرد، همانا شورای مسلمین، از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر بر امامت کسی گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است. حال اگر کسی کار آنان را نکوهش کند یا بدعتی پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونی باز میگردانند، اگر سر باز زد با او پیکار میکنند، زیرا که به راه مسلمانان درنیامده، خدا هم او را در گمراهیش وا میگذارد.
پاسخ شبهه:
این سخن امام در نامه روش استدلال و مناظره بر اساس باورهای دشمن است، زیرا معاویه به ولایت و امامت حضرت و نصب الهی و ابلاغ رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم اعتقاد ندارد، و تنها در شعارهای خود بیعت مردم و شورای مسلمین را مطرح میکند، حضرت در استدلال با معاویه ناچار معیارهای مورد قبول او را مطرح میکندو می فرمایند اگر بیعت را قبول داری مردم با من بیعت کرده اند و اگر شورا را قبول داری، شورای مهاجر و انصار مرا برگزیده اند، پس دیگر برای سرپیچی از اطاعت من بر اساس ملاکهای خودت هم بهانه ای نداری.
این نکته را باید در نظر داشت که امیرالمومنین علیه السلام باور و اعتقاد خود را نسبت به امامت و رهبری در خطبه های گوناگون بیان کرده اند[2] که بر خلاف روشی است که در اینجا به خاطر احتجاج با معاویه بیان می فرمایند.
همچنین عبارت اول این نامه که در مدارک دیگر ذکر شده دقیقا همین احتجاج حضرت را در مقابل بهانه جویی های معاویه که عدم بیعت مردم شام را عنوان می کند نشان میدهد:
- مَّا بَعْدُ فَإِنَّ بَيْعَتِي بِالْمَدِينَةِ لَزِمَتْكَ وَ أَنْتَ بِالشَّامِ…[3]
در اینجا هم حضرت دارند در مقام احتجاج می گویند بیعتی که با خلیفه مسلمین در مرکز حکومت اسلامی انجام میگیرد، رعایت آن بر تمام حاضران و غائبان لازم است و کسی حق ندارد در آن تجدید نظر کند و یا بیعتی جدید را از سر گیرد.
پس شبهه کننده از این کلام حضرت قاعده کلی و باور ایشان را برداشت نکند، آنچنان هم که در منابع عامه آمده است حضرتش اگر این روش را قبول و باور داشت خود به بیعت با خلفا می شتافت، که فقط برای نمونه یک روایت را نقل می کنیم:
- … وَعَاشَتْ بَعْدَ النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) سِتَّةَ اَشْهُرٍ فلما تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلًا ولم یُؤْذِنْ بها اَبَا بَکْرٍ وَصَلَّی علیها وکان لِعَلِیٍّ من الناس وَجْهٌ حَیَاةَ فَاطِمَةَ فلما تُوُفِّیَتْ اسْتَنْکَرَ عَلِیٌّ وُجُوهَ الناس فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ ابی بَکْرٍ وَمُبَایَعَتَهُ ولم یَکُنْ یُبَایِعُ تِلْکَ الْاَشْهُرَ.[4]
[1] – نهج البلاغه، سید رضی، نامه ششم.
[2] – لايُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد صلی الله علیه وآله وسلم مِنْ هذِهِ الأُمَّةِ أَحَدٌ، وَلايُسَوِّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً. هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ، وَعِمادُ الْيَقِينِ. إلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي، وَبِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي. وَلَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ، وَفِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَالْوِرَاثَةُ; الاْنَ إذْ رَجَعَ الْحَقُّ إلَى أَهْلِهِ، وَنُقِلَ إلَى مُنْتَقَلِهِ!
احدى از اين امّت را با آل محمّد صلی الله علیه وآله وسلم مقايسه نتوان كرد.، آنان كه ريزهخوار خوان نعمت آلمحمّدند با آنها برابر نخواهند بود. آنها اساس دينند و اركان يقين.غلو كننده بايد به سوى آنان بازگردد، و عقب مانده بايد به آنان ملحق شود. ويژگيهاى ولايت و حكومت از آن آنهاست، و وصيّت پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و وراثت او در ميان آنان! هم اكنون حق به اهلش برگشته و دوباره به جايى كه از آنجا منتقل شده بود باز گرديده است!
نهج البلاغه، سید رضی، خطبه2.
إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ؛ لَاتَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ، وَ لَاتَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ.
امامان و پيشوايان از قريش هستند و درخت وجودشان در سرزمين وجود اين تيره از بنى هاشم غرس شده است. اين مقام درخور ديگران نيست و رهبران ديگر شايستگى اين مقام را ندارند.
نهج البلاغه، سید رضی، خطبه144.
[3] – وقعة الصفین، نصر بن مزاحم، ناشر: مكتبة آية الله المرعشي النجفي، ص29.
الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ناشر: دار الأضواء، ج1، ص113.
العقد الفرید، ابن عبد الربه، الناشر: دار الكتب العلمية – بيروتف الطبعة: الأولى، 1404 هـ، عدد الأجزاء: 8، ج5، ص80.
تاریخ دمشق، ابن عساکر، المحقق: عمرو بن غرامة العمروي، الناشر: دار الفكر ،عام النشر: 1415 هـ – 1995 م، عدد الأجزاء: 80، ج59،ص128.
القرط علی الکامل، ابن سعد الخیر، ص112.
الفتوح، ابن ابی عاثم، ج2، ص494.
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ناشر: مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي (ره) ، ج3، ص75.
[4] – صحیح بخاری، بخاری، المحقق: محمد زهير بن ناصر الناصر، الناشر: دار طوق النجاة، الطبعة: الأولى، 1422هـ، عدد الأجزاء: 9، ج5، ص139.